شبه نقاشی از نود وسه ای که جان ندارد
یک کاغذ سفید به طول تمام سیصد و پنج روز
در عرض ماه های ِ سال پیش ِ چشمانش نشسته است
یک کلاه لبه دار نه چندان بزرگ که نیم سایه ی کوچکی دارد
دوست دارد صورتش را گِرد کند و ابروهای کوتاهی
که شیب تندی دارد را بالای ِ چشمانی خواب آلود رسم می کند
چشم هایش حتما مشکی ست با مژه های ریز و متراکم ِ فرخورده !
بینی اش سربالاست درست مثل ِ «نَه»های ِ سربالای ناظم ِ دوران ابتدایی اش
به دهانش فکر می کند
یک دهان ِ جمع و جور ولی نه، حتما دهان بزرگ و طماعی دارد
موهای کم و بیش مجعدی که از لبه های راست و چپ کلاه بیرون زده اند
به گردن و تنه که می رسد دوست دارد چیزی شبیه عصا یا واکر به دستانش بدهد
راه می رود ولی کُند ، دوست ندارد امید در بین این خطوط کمرنگ باشد
زیر نقاشی می نویسد ایشان جناب نود و سه هستند کلاه دارد و
کلاه برمی دارد و گاهی سایه می افکند
درست به کوتاهی گِردی صورتش است
شیب تند ابرویش تو را به مقصد نزدیک تر می کند
مژه های بلندش هم گاهی چشم را می زند و گاهی جان می خَرَد
جناب نود و سه نمی تواند بِدَوَد ولی راه می رود ، نبض امید هنوز در آن می زند
نقاشی نود و سه را امضا می زند و آن را بین آخر اسفند و اول فروردین
جایی که نود و چهار مانند کسی که قرار است ارث بزرگی را تصاحب کند
و با چشمانی حریص پشتش خیمه زده است ، می چسباند
نظرات شما عزیزان: